ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت بیست و ششم :
کاش همان روز در همان لحظه زمان می ایستاد و من با فکر اینکه چقدر خوش شانسم کتاب را میخواندم.
کاش زمان همان روزی که با دیدن کتاب فکر میکردم، چقدر خوش بخت هستم میایستاد و یادآور سختی های زندگی نمیشد.
کاش...
اما هر کاشی بالاخره به افسوس تبدیل میشود و نمیگذارد زیاد در توهّمات خیالت سیر کنی!
تقهای به در خورد و پشت بندش مریم وارد اتاق شد. بقچهای در دست د
اسرا
00خونه برای عموش نیست برای ارباب اینطور نبود؟