پارت بیست و ششم :

کاش همان روز در همان لحظه زمان می ایستاد و من با فکر اینکه چقدر خوش شانسم کتاب را میخواندم.

کاش زمان همان روزی که با دیدن کتاب فکر میکردم، چقدر خوش بخت هستم می‌ایستاد و یادآور سختی های زندگی نمیشد.

کاش...

اما هر کاشی بالاخره به افسوس تبدیل میشود و نمی‌گذارد زیاد در توهّمات خیالت سیر کنی!

تقه‌ای به در خورد و پشت بندش مریم وارد اتاق شد. بقچه‌ای در دست د

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خونه برای عموش نیست برای ارباب اینطور نبود؟

    ۱ سال پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    درسته. عموش دست راست ارباب بوده

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.