پارت چهارده :

- خب دیگه عزیزم. کاری نداری؟ سلام برسون به شیرین خانم.


لبخند زورکی‌ای زدم.


- نه خاله. سلامت باشین. خداحافظ.


روی برگرداندم که او هم در را بست. دوباره شروع به دویدن کردم تا سریع تر به سوگند و سروگل برس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.