پارت سیزده :

لبخندی به حرفش زدم و خواستم پاسخ گوی کنایه‌اش باشم که آقاجان را بالای پل دیدم و خیره نگاهش کردم.


- سروناز، سوگند. عجله کنید. بیاین وسایلتون رو جمع کنین. تا یک ساعته دیگه راه میوفتید.


آقاجان روی برگرداند و به طرف خانه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.