شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت هجده :
طلاها روی بدنش سنگینی میکرد.
پوزخندی زد؛ چه میگفتند؟ سرتا پای عروس را طلا گرفته بودند.
از دور عمارت را دید...
جمع زیادی از خانمها که منتظر ورود عروس جدید بودند.
برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت.
چقدر میان این مردم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیکا
00عالی