ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت دوم
زمان ارسال : ۴۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
- برو جانم. تا قبل ظهر بیایها. عموت اینها میان اینجا.
سری تکان داده و کلافه زیر لب گفتم:
- خدایا. من اصلا حوصله سودا و الماس رو ندارم.
لبهایم را با زبان خیس کرده و خواستم بروم که با عجله لب زد:
- سروناز تو که داری میری بیا تا لب چشمه هم برو. لباسها رو بشورید با بچهها.
کلافه پایم را به زمین کوبیدم اما زبان به دندان گرفتم تا حرف نا به جایی نزده
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
محدثه کمالی | نویسنده رمان
🥰💕
۶ ماه پیشFafa
۳۰ ساله 10از دست این مردها که مرد بودنشون رو توی زورشون نشون میدن کاش همه مثل بابای سروناز بودن
۳ ماه پیشمحدثه کمالی | نویسنده رمان
متاسفانه 😔💔
۳ ماه پیشمبینا
00خیلی خوب
۱ سال پیشخوبه
00خوبه
۱ سال پیشمحدثه کمالی | نویسنده رمان
💖
۱ سال پیش
مریم
00خیلی خوبه