پارت دوم

زمان ارسال : ۴۷۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

- برو جانم. تا قبل ظهر بیای‌ها. عموت این‌ها میان اینجا.

سری تکان داده و کلافه زیر لب گفتم:

- خدایا. من اصلا حوصله سودا و الماس رو ندارم.

لب‌هایم را با زبان خیس کرده و خواستم بروم که با عجله لب زد:

- سروناز تو که داری میری بیا تا لب چشمه هم برو. لباس‌ها رو بشورید با بچه‌ها.

کلافه پایم را به زمین کوبیدم اما زبان به دندان گرفتم تا حرف نا به جایی نزده

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    00

    خیلی خوبه

    ۶ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    🥰💕

    ۶ ماه پیش
  • Fafa

    ۳۰ ساله 10

    از دست این مردها که مرد بودنشون رو توی زورشون نشون میدن کاش همه مثل بابای سروناز بودن

    ۳ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    متاسفانه 😔💔

    ۳ ماه پیش
  • مبینا

    00

    خیلی خوب

    ۱ سال پیش
  • خوبه

    00

    خوبه

    ۱ سال پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    💖

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.