شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت دوازده
زمان ارسال : ۴۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
زانا با نگرانش خیرهاش شد.
- خزال خان...
چشمهایش را با اطمینان بست و افسار اسب را به راست کشید تا بچرخد.
- من خودم باهاش حرف میزنم.
زانا سری تکان داد.
آراس اسب را به حرکت در آورد و به سمت روستا حرکت کرد.
نم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سومین
۲۳ ساله 10خیلیییییی عای دستت طلا نویسنده جون .بژی عزیزکم سرکوتوبی