شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت یازده
زمان ارسال : ۴۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
خزال چشمهایش را با عصبانیت بست...
گلاویژ را ساکت کرده بود اما دلنیا را میتوانست ساکت و مطیع خودش کند؟
***
صدای اسب که آمد، زانا با عجله از اصطبل بیرون رفت.
انتظار داشت دلنیا را ببیند اما با آراس خان روبه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Niayesh
00خیلی رمان جالب و قشنگی 💚