بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت :
برای لحظهای، قلبش را در دهانش حس کرده و همین موجب شد سریع پایش را روی ترمز بگذارد. ترور با ترمز وحشتناک ماشین، چشمهایش را باز کرد و با هیولای رو به رویشان فیس تو فیس شد. ترور با فریاد تئودور را به خود آورد و او هم سریع دستش را پشت صندلی ترور گذاشته ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
تیسراتیل
10چه غم انگیز، منکه اشکم در اومد 🥲😭