بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت و یکم :
***
با قدمهایی محکم و استوار، دستهایش را پشت کمرش به یکدیگر رساند و جلوی ورودی انبار ایستاد. جادهی تاریک پشت سرش را از نظر گذراند و به نوچهاش که کنارش ایستاده بود، اشارهای زد. لازم نبود چیزی بگوید؛ نوچهاش با حرکات چشم او هم همه چیز را م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما