پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت یازده :
مقابلم قرار گرفت
نفس نفس میزد:
_خیلی وقت نداریم…ادمینت نبود به من گفتن بهت بگم بری ازمایشگاه.
نگاهی به اطراف اتاق انداخت…
_دوربین نداره!
سر تکان داد و به چشمانم زل زد
_اخر این ماه رستاک و انتقال میدن روسیه…خودشون از پسش برنیومدن،میخوان بفروشنش…
با بهت نگاهش کردم
_دکتر این اجازه رو نمیده!
بازویم را گرفت:
_چاره ای نداره،نتونستن ازش استف
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۴۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فیونا
00نه استیون...🥺🖤
۱ ماه پیشالهه
30هی خدا دیگه از پاتریک تو باب اسفنجی هم متنفرم
۵ ماه پیشریحانه
20نه استیون گناه دارههه :) ..
۱۰ ماه پیشHASTI
10شت چه پارت خفنی بود😍👌😉
۱ سال پیشفاطمه
10عالیهههه🩵
۱ سال پیشمینو
10عالی
۱ سال پیشغزل
10عالیههههههه نمیفهممممم چجوری هیجانم کنترل کنممممم😁😁
۱ سال پیشZahra
30خعب لدفا نمیره:/
۲ سال پیشفریماه
10نه نه نه استیون نمیررذرره
۲ سال پیشHadis
74این طبیعیه که من هنوز رو رستاک کراش نزدم؟🌚
۲ سال پیشHana
60دلم میخواد بشینم از الان فقط عر بزنم سر هر پارت🫠💔
۲ سال پیشسوگل
۱۷ ساله 40احساس میکنم قلبم از همین الان نمیزنه
۲ سال پیشرایکا
30و بازهم مرجان میترکونه
۲ سال پیشسانیا
90من از همین الان منتظر سلاخی شدن***توسط رستاکم و از همین الآنم می دونم قراره از این صحنه نهایت لذت رو ببرم😊
۲ سال پیش
Mw
00یعنی چی که خدافظی کردد یعنی چی که قراره بمیرههه🤧