زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هشتاد و هشتم :
جمع رو سکوتی عمیق در بر گرفت.
ماهان تاکید کرد:
- موقعیت خوبی واسه صحبت درباره این موضوع نیست.
ادامه دادم:
- من متاهلم!
نگاه متعجب همه چرخید روم.
عجیب نیست خب انقدر واکنش نشون بدن.
بلاخره ازدواج من و رخشا در خفا صورت گرفت و کسی روحشم خبردار نشد.
یکیشون:
- مشتاقم زنتون رو ببینم.
- به زودی... .
لبخند مصنوعیم شاید تابلو اومد.
اما بازیگری تو خون منه. اگ
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
mohi
10اقااا منطقی نیس این سام ک همه عالم و ادم ازش میترسیدن از این بادیگارده چون***بترسه خیلی ریلکس رفتار کنه باها😑😂