زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هشتاد و هفتم
زمان ارسال : ۴۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
در حمام و کوبیدم و برگشتم. با دیدنش حاضر و آماده تو اون لباسایی که سفارش کرده بودم حرکت کردم طرفش.
سرتا پاش رو برانداز کردم.
- خوبه!
حوله سفید و از رو تخت چنگ زد و اومد سمتم.
پلک باریک کردم ببینم میخواد چیکار کنه؟
حوله رو انداخت رو سرم. اخمام جمع شد. مشغول ور رفتن با حوله:
- قربان زمستونه هرلحظه ممکنه تو این هوا سرما بخورید.
دستش و پرت کردم و غریدم:
- چیکار ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مزدور
10نه داداش ...این بادیگارده نه تنها چیزی که ادعا می کنه نیست ..بلکه به نظرم خیلیم آشناست .
۱ سال پیشهانا
10کنجکاوم کردی لنتییی🥺😂
۱ سال پیشاه
00عاشق بادیگارده شدم😂😂😂😂
۱ سال پیشفاطمه
00به سرش نزنه با اون دختره سوفی ازدواج کنه🤔
۱ سال پیشهانیه
۱۸ ساله 30😂😂😂 نویسنده عزیز رمانت عالیهه من عاشقشم از این بادیگارد سام هم خیلی خوشم میاد
۱ سال پیشسمیرا
50عالی خوب بادیگاردسام حرصش دادا
۱ سال پیش
هانا
00از بادیگارده خوشم میات ولی حیف که گیه🥺😂😂