بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و چهل و پنجم :
احساس میکرد کم مانده از شدت هیجان قلبش سینهاش را شکافته و بیرون بزند! به سرعت از فرصت استفاده کرد و پلهها را پایین رفت. میان راه، مرد آشفتهای را دید که با بیسیم، به واحدهای بالا خبر میداد.
- از واحد یک به دو، از واحد یک به دو، بهمون حمله ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
10آخی.. توماس بخاطر ساتی برگشت❤️