پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت سوم :
تا ساعت شش صبح، با کمری خمیده، و با اندکی غوز، روی صندلی چپیده و چشمان تقریباً سرخم را به صفحهی مانیتور لعنتی دوختهبودم.
چشمانم را با دو انگشت شصت و اشاره کمی ماساژ دادم. سرم آنقدری درد میکرد که دلم میخواست، سیستم و هر آنچه روی میز بود را به در و دیوار بکوبم.
با صدای باز شدن در، چشمان ریز شدهام را به ادمین دوختم که با لبخندی بهغایت، تمسخرآمیز خیرهام بود.
_صبح بخ
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۷۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Najva
00من و یاد زندگی سیگاری و انتقام آبی انداخت.🤍✨
۱ ماه پیشهانیه
10وای خوشحالم عضو شدم
۱ ماه پیشسارای
50درود بر اراده ت دختر من اگه جای تو بودم که هم خوابم میومد و هم خسته بودم و همه گشنم بود و هم یه دلقک رو اعصابم بود ساختمونو آتیش میزدم
۳ ماه پیشفاطمه زهرا
00مثل پارتای قبلی خوب بود
۳ ماه پیشMaryam
00محشررررر
۵ ماه پیش♡♡
00♡♡
۵ ماه پیشKim
20چقدر ادمین تو ادمین شد یه لحظه قاطی کردم.
۵ ماه پیشالهه
10الیس؟؟ عجب
۶ ماه پیشتینا
10خیلی عالیههههه
۹ ماه پیشMohi
10عالیی
۹ ماه پیشساناز
10عالییییی
۹ ماه پیشانیتا
10در یک کلمه بی نظیره
۱۰ ماه پیشRomina
10عالیییییی
۱۰ ماه پیشنگین
10عالی
۱۱ ماه پیش
Mw
00اووم نمیدونم چی باید بگم