زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت شصت و ششم :
شهاب#
آرمان خودش رو پرت کرد رو سام.
سام اخمو غرید:
- گمشو اونور خفم کردی!
نگاه خندون من و محمد به اوندوتا بود.
آرمان:
- خاک تو سرت کنم سام رخشا رو برگردوندی؟
فرید با خنده تکیشو از بازوی البرز گرفت و رو کاناپه لم داد:
- تازه دو روز تموم هم باهم تو خونه تنها بودن. راستش و بگو سام چیکارا کردین؟
سام آرمان و گرفت پرت کرد عقب:
- از پنج سال پیش بامزهتر
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مهدیه
00عالی