بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و سی و نهم :
با لبخند محوی روی لب، دستهای دستبند خوردهاش را روی زانوهایش قرار داد و به کف ماشین خیره شد. با افتادن ماشین در دست اندازها، سر کج شدهاش تکان میخورد اما لبخند از روی لبش پر نمیکشید. رو به رویش، نووا با چهرهای خشمگین و سرخ شده، نفس عمیقی کشید و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ماه
۱۵ ساله 00میگم الیزه همون بود که جاسوس ترور بود؟