بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و چهل :
***
متین با تردید، از پلهها پایین رفت و در را پشت سرش بست. فضای بازداشتگاه، خفقانآور بود. ماموری که جلوی در ایستاده بود، سرش را کج کرد و با دیدن متین، احترام گذاشت. متین سری تکان داد و از کنارش عبور کرد. میان راه، ایستاد و زخم روی گونهاش را ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
00به جای اینکه دلم برای متین بسوزه خوشحالم که ساتی به حرف ترور گوش می کنه ولی به حرف متین نه