بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و سی و هشتم :
متین احساس کرد چیزی در قلبش به تپش افتاده و بیقراری میکند. بعد از مدتها دیدن او، توقع نداشت اینگونه با او برخورد کند. فکر میکرد او هم به اندازهی خودش دلتنگ شده باشد! نفسش سنگین شد و وقتی که دهان گشود تا به او ثابت کند از نقشهی لوکا و پاول خبر ن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
10نگفت اگه من برنده شدم ساتی رو ول کن... گفت اگه من برنده شدم ساتی رو ول &....;می کنی&....; 😂❤️