زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت پنجاه و یکم :
نیشخندی زدم و برگشتم:
- هرطور مایلی!
محمد:
- کسی ببینتت فاجعه میشه سام. اول بریم تهران از اونجا باهات میام تبریز الان صبر کن تا شب همه باهم بریم.
- تنهایی میرم محمد.
ماشین و روشن کردم و کمربند بستم.
آرمان رو ازم گرفت و دستی به موهاش کشید. زمزمهشو شنیدم:
- خدای بزرگ!
ناگهانی برگشت و عربده زد:
- خونت و میریزم؛ میزنم میکشمت سام با اعصاب من بازی نک
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آسمان
00رمان عالیه 👌🏻👌🏻
۲ سال پیشسیتا
00همه میخواستیم سام حافظه اش برگرده الان که حافظه برگشته ولی تا به تا الان یکم خشن تر از حد معمول شده همه میخوایم نرمال باشه ولی نویسنده حال گیری میکنه میگه هنوز زود صبر کنید تا رمان روند معمولی خودش
۲ سال پیشیک ادم
40به یک عدد سام نیکنام که تو بند و زنجیر باشه نیازمندم تا بگیرم بزنمش بلکه حافظش برگرده اینقدر رخشای بیچاره رو عذاب نده
۲ سال پیشفاطمه
10سام دیگه داره خودشو خراب میکنه این چه وضعشه واقعا چرا همچین میکنی آخه برادر من فکر بقیه رو هم بکن
۲ سال پیشدخی بابام
00این سامم دیگه شورشو در آورده اه🫤 شیطونه میگه همچی بزنش ک... استغفرالله
۲ سال پیشسمیرا
40هعی رخشای بیچاره
۲ سال پیش
فاطمه
00عالی