زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت پنجاه و دوم :
پوفی کشیدم و دستی جلو صورتش تکون دادم.
وحشتزده به خودش اومد.
-ببند.
نگاه پوچش به عصبانیتم افزود و باعث شد بدون فکر خم شم سمتش.
شوکه چسبید به در و نگام کرد.
نگاش کردم و پوزخندی زدم. کمربندو از بغل دستش گرفتم و کشیدم رو پاهاش.
- خیالات برت نداره کوچولو.
متوجه منظورم نشد و چشم ازم گرفت.
حلقه زدن اشک تو چشماش واضحتر از اونیه که ندید بگیرمش و وانمود کنم نفهمیدم.
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
55
10چرا قفل میکنین اعصاب خوردکنه