بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و سی و دوم
زمان ارسال : ۵۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
یک ساعتی از آتش سوزی میگذشت. پشت خانههای خرابه و متروک، در حالی که کاپشن کوچک پسر را که از خانهشان برایش آورده بود، روی پاهایش انداخته بود، دست زیر چانهاش گذاشت. هوا به شدت سرد شده بود و این که برف و باران نمیآمد، معجزه بود. پسرک، کنارش روی تخت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
00وای خدا این پارت خیلی قشنگ بود از ترور خیلی خوشم اومد