خیمه شب بازی به قلم مرجان فریدی
پارت سوم
زمان ارسال : ۷۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 41 دقیقه
مسیر باز هم در سکوت گذشت.
هیچ یک گویا حرفی برای گفتن نداشتیم.
به آسمان خیره شدم،این مسیر هرچه که بود.
قرار نبود آسان باشد سخت بود خیلی سخت.
-خیلی پرونده ها زیر دستم اومدن و رفتن ولی هیچ وقت یک نفر در این حد نچسبیده بود به قضیه.
صدای کارن سکوت ماشین را بر هم شکست و سرم را به سمتش برگرداندم و از آینه خیره ام بود.
یوجین هم به نیم رخ برگشته و نگاهم می کرد.
-تو هیچی نمی دون