خیمه شب بازی به قلم مرجان فریدی
پارت دوم
زمان ارسال : ۷۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 16 دقیقه
نفس نفس زنان در امتداد خیابان می دویدم و به عابران تنه می زدم و بغض در گلویم جولان می داد.
-می گیرمت!
ماشن های پلیس از کنارم گذشتند و هم زمان کارن و نگهبان وارد خیابان اصلی شدند
به چهار راه رسیدم و صدای بوق ماشین ها در سرم پژواک می شد و دستم را به کاپوت ماشینی که فاصله چندانی نداشت گذاشتم و روی ترمز زد و وحشت زده نگاهم را به زنی که پشت فرمان بود دوختم فوری عقب گرد کردم و وحشت زده م
ریحانه
20عاشق سردین شدم:)