پارت هفتم

زمان ارسال : ۵۱۹ روز پیش

با گریه بی تحمل داد زدم:
-ربات تو داری از چی حرف می زنی؟ می خوای من و به اون بدی؟ می خوای من و آرشا رو قربانی انتقامت کنی.تا همه کاره ی بابام شی؟
برگشت سمتم و داد زد. جوری داد زد که جیغ زدم و به تخت چسبیدم.
-اره قربانیت می کنم. چون شما عزیز دردونه های اون پیر شغالید. چون شما نقطه ضعفش هستید.
کمی خم شد و آروم تر گفت:
-نگران خواهرت نباش اون اینجا می مونه. چون بابات فکر می کنه به د

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید