باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت هفتم :
با گریه بی تحمل داد زدم:
-ربات تو داری از چی حرف می زنی؟ می خوای من و به اون بدی؟ می خوای من و آرشا رو قربانی انتقامت کنی.تا همه کاره ی بابام شی؟
برگشت سمتم و داد زد. جوری داد زد که جیغ زدم و به تخت چسبیدم.
-اره قربانیت می کنم. چون شما عزیز دردونه های اون پیر شغالید. چون شما نقطه ضعفش هستید.
کمی خم شد و آروم تر گفت:
-نگران خواهرت نباش اون اینجا می مونه. چون بابات فکر می کنه به د
مطالعهی این پارت کمتر از ۵۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۶۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
mahya
00فوق العاده ترین رمان دنیا