باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت هشتم :
چنگیز با حرص داد زد:
-تو آدم کی ای؟
شهاب خندید و در حالی که ابروهاش و می خاروند گفت:
-با رئیسمم آشنا می شی. فعلا آرشین و بده من برم!
بهت زده در ماشین و باز کردم و به زور با اون لباس بلند و پفکی پیاده شدم از سرمایی ک یهو بعد از خروج از ماشین حس کردم لرز کردم.
با وحشت آروم گفتم:
-چنگیز.
چنگیز بدون این که چشم از شهاب بگیره داد زد:
-بشین تو ماشین!
روبه شهاب با اعص
مطالعهی این پارت حدودا ۴۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.