باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۵۱۲ روز پیش
چنگیز با حرص داد زد:
-تو آدم کی ای؟
شهاب خندید و در حالی که ابروهاش و می خاروند گفت:
-با رئیسمم آشنا می شی. فعلا آرشین و بده من برم!
بهت زده در ماشین و باز کردم و به زور با اون لباس بلند و پفکی پیاده شدم از سرمایی ک یهو بعد از خروج از ماشین حس کردم لرز کردم.
با وحشت آروم گفتم:
-چنگیز.
چنگیز بدون این که چشم از شهاب بگیره داد زد:
-بشین تو ماشین!
روبه شهاب با اعص
توجه کنید :
سلام به تمام خوانندگان عزیز
رمان با هم در پاریس در حال چاپ است ودیگر امکان عضو گیری وجود ندارد.
کسانی که از قبل عضو این رمان بودن زمان کوتاهی رو مهلت دارن تا رمان رو به صورت کامل بخونن.
ممنون از درک و توجه شما عزیزان
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.