باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت پنجم
زمان ارسال : ۵۲۳ روز پیش
همون موقع برگشتم و با دیدن ربات که از راه راو بیرون می اومد قلبم شروع کرد به بی قراری . با استرس دستام و به هم قلاب کردم و سعی کردم نگاهش نکنم و با موهام در گیر شم.
بچه ها بهش خوش آمد گفتن و اونم معمولی و سرد جواب دادم و رفت گوشه ای نشست و من بد جور سنگینی نگاهش و حس می کرد .
انگار نگاهش داد می زدکه:
(جاسپر و ریک اون جا کنارت ،چی می خوان!)
شایدم توهم زدم ،ولی نگاهش بد جور عصبی می زد!
توجه کنید :
سلام به تمام خوانندگان عزیز
رمان با هم در پاریس در حال چاپ است ودیگر امکان عضو گیری وجود ندارد.
کسانی که از قبل عضو این رمان بودن زمان کوتاهی رو مهلت دارن تا رمان رو به صورت کامل بخونن.
ممنون از درک و توجه شما عزیزان
عسل
00چرا نمیتونم بخونمش