اسلحه ی خودکشی به قلم مبینا حاج سعید
پارت پنجم :
به جای به زبان آوردن حرفم، مثل خودش دست به سینه شدم و با کفشهای آل استاری که داده بودند، به سنگ کوچکی لگد زدم.
به پسر اشاره کرد و گفت:
- تو هم عکس میگیری، مثل کاری که
دستهایش را تکان داد و تکیهاش را از سپر گرفت. جلویمان رژه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دخترای من
10نویسنده جون عکس شخصیت های داستان رو هم بزار 👌