پارت بیست :


از ماشین پدرم پیاده شدم و یا علی گویان، به سمت مدرسه رفتم.
فضای اطراف و دانش آموزانی که آنجا بودند، برایم غریب بود.
احساس راحتی ای که در مدرسه ی سابقم داشتم را آنجا احساس نمی کردم.
طبیعی بود! کم کم عادت می کردم..
***
اولین امتحان را با موفقیت پشت سر گذاشتم. تا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهرو

    ۲۴ ساله 120

    احساس خوبی ندارم این هم کلاسی مرموز و مشکوک بود امیدوارم ب راه بد نکشونتش البته احساس بدم ب خاطر تیپ و ظاهرش نیست رفتارش ی طوری بود بوی خوبی ب مشام نمیرسه اما داستان تازه شروع شد از اینجا🤔😬😧

    ۳ سال پیش
  • //

    00

    خدا کنه به راه بد بکشونه داستان یخورده هیجان بگیره ماام حرص بخوریم یکم، نکنه میخوای تا اخرش همینجوری همه چی خوش و خرم باشه و تر و تمیز باشه ، حوصلمون سر میره ها

    ۳ سال پیش
  • مهرو

    ۲۴ ساله 10

    ن بابا من نگفتم خوش وخرم پیش بره احساسی ک اون لحظه داشتم و گفتم اما خوب این راه بدم ک کشیده بشه تکراری ک مدتی بد بشه بعد خوب بشه و.....😐

    ۳ سال پیش
  • ---

    30

    اقا اینا خیلیی مودبنا ، اصلا عادت ندارم :)

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.