پارت دویست و یکم :

با لبخند تشکر کوتاهی کردم و روی صندلی نشستم که آمین هم با نفس عمیقی کنارم نشست و زمزمه وار گفت: خدا می‌دونه یک ساعت بعد قراره چی بشه.

با اینکه حس خوبی از حرفش بهم دست نداد اما اهمیت چندانی ندادم و فقط منتظر ایستادم که فائزه و آرمان توری رو با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.