پارت دویست و دوم :

با کمک فائزه، چادر سفیدم رو با چادر مشکی عوض کردم و کشش رو دور سرم کیپ کردم که آیه دست هر دومون رو کشید و با ذوق به سمت بیرون هدایت کرد.

همشون خوشحال بودن و لبخند از لباشون کنار نمی‌رفت؛ حتی رضا و غزل هم با اینکه چیز چندانی نمی‌فهمیدن خوشحال ب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.