پارت صد و نود و هشتم :

نگاه آخری به خودم توی آینه انداختم و بعد آروم آروم و شمرده از اتاق بیرون رفتم که آمین با سر و صدا داخل اومد و رضا رو توی بغلش گرفت.

- آخ آخ چقدر سنگین شدی آقا رضا کمرم رگ به رگ شدا!

-

لبخند ملیحی گوشه‌ی لبم نشوندم و کنار فائزه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.