پارت پانزده :


مادر و پدرم در ماشین منتظرم نشسته بودند. باری دیگر تبسم را بغل کردم و گونه اش را بوسیدم و از زیر قرآن رد شدم. با آقا سعید هم خداحافظی کردم و سوار شدم.
وانت قبل از ما رفته بود. پدر و مادرم هم برای بار آخر با تبسم و آقا سعید خداحافظی کردند و بالاخره استارت سفر خورده شد.
ک

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هیفاء

    ۲۵ ساله 00

    مثل همیشه عالی

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.