ندیم به قلم نرگس نعمت زاده
پارت پانزده :
مادر و پدرم در ماشین منتظرم نشسته بودند. باری دیگر تبسم را بغل کردم و گونه اش را بوسیدم و از زیر قرآن رد شدم. با آقا سعید هم خداحافظی کردم و سوار شدم.
وانت قبل از ما رفته بود. پدر و مادرم هم برای بار آخر با تبسم و آقا سعید خداحافظی کردند و بالاخره استارت سفر خورده شد.
ک
هیفاء
۲۵ ساله 00مثل همیشه عالی