ندیم به قلم نرگس نعمت زاده
پارت سیزده :
یک هفته مانند برق و باد گذشت. اصلا چیزی از روزهایم نمی فهمیدم، هر روزی که می گذشت، دل من بی تاب تر و بیتاب تر می شد. احساس گنجشکی را داشتم که قرار است به سرزمینی پر از شکارچی تیرکمان به دست سفر کند. هنوز نرفته، احساس غربت، امانم را بریده بود، یک روز بیشتر به رفتنمان نمانده بود، و د
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
.
00راستش من زیاد این ناراحتی شونو برای رفتن به یه شهر دیگه درک نمی کنم نمیدونم شایدم بخاطر اینه که کسایی که پدرشون نظامیه ،زیاد از این شهر به اون شهر منتقل میشن مثل من