پارت ده :





ساعت حدودیازده بود که آقا سعید و تبسم، عزم رفتن کردند. بعد از رفتنشان، کمی سالن را مرتب کردم، ظرف های میوه و چای را شستم، سر پدر و مادرم را بوسیدم و با یک شب بخیر به اتاقم رفتم. آن روز اصلا وقت نکرده بودم درس بخوانم.لباس هایم را تعویض کردم و نشستم پای کتاب هایم. حدو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    40

    واقعاچادرپوشیدن تکیه انداختن ازمادور میکنه(چادرمیپوشن)نه والله یعنی تکه هایی میگن که کرباشی بهتربعدآدم مزاحم براهم مزاحمه

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.