رکوئیم زندگی به قلم آمنه آبدار
پارت هشتم :
چنگی داخل موهایم زدم و با چشمهای بسته نفس عمیق کشیدم.
هم از آن سعید متنفر بودم هم از خودش!
- سعید همون مدیر برنامههاشه؟
سری به نشانه تایید تکان دادم که دست روی شانهام گذاشت و با مهربانی گفت: بسه پاشو، بهراد الان خبر و میبینه میاد پیشت... ببینه تو این حالی میره سراغپارتگذاری رمان به اتمام رسیده است و به علت ویرایش تا زمان اتمام ویرایش دیگر امکان مطالعه آن را ندارید.
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Hesel
50چه برادر خوبی🥰