به طعم خون - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و چهارم :
کل شب و خوابم نبرده و تا صبح بیدار بودم۔
افکارم دست از سرم بر نمیداشتن۔
تمام مدت درگیر اتفاقاتی بودم ک کل زندگیم و تغییر داده بودن۔
این که دقیقا من کی هستم۔
این که دیگه از پدر و مادرم متنفر نبودم۔
چون حالا میدونستم اونا من و به پرورشگاه ندادن۔۔۔اونا منو دم پرورشگاه نزاشتن۔۔۔
جالب تر این که باید از خوناشاما متنفر میبودم۔۔۔اما نبودم۔
اونا درنده شدن۔۔۔چون تقدیر
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سحر
۱۶ ساله 50اوووف عجب 😂😂گربه ها واقعا کنن خودم به شخصه دیدم ول کن ادم نیستن واقعا 😂😂 مرسی مرجانی بابت پارت عالی 😘😘😘