پارت دوازده

زمان ارسال : ۹۹۹ روز پیش

استفان با همان لبخندی که سعی در پنهان کردنش دارد، دستش را روی سینه‌اش، روی کاغذ ها می‌گذارد.

- باشه.

نگاهش عصبی‌تر و حرصی‌تر روی هر دو نفرمان می‌گردد و آخر سر از اتاق بیرون می‌رود.

با رفتنش شلیک خنده ویلیام بالا می‌رود.

مارگار ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید