پارت شصت و هشتم :



سری به نشونه باشه براش تکون دادم و گیج به دور و بر زل زدم که معراج فورا از ماشین پیاده شد و همون‌طور که در صندق رو می‌زد گفت: نیاز وایستا یه چیزی بیارم تا روش نماز بخونی!

منتظر نگاهش کردم که از پشت ماشین، پادری خونه‌مون رو بیرون ک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.