پارت شصت و هفتم :



عصبی چادرم رو محکم‌تر توی دستم فشار دادم و با اخم‌های درهم در ماشین رو باز کردم که صدای پر حرصش بلند شد.

- به به چه عجب بالاخره تشریف فرما شدید؛ دیگه ساعت داره چهار میشه.

اهمیتی به حرفش ندادم و بدون سلام و احوال پرسی توی ماش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.