پارت شصت و پنجم :



با حرفم فوراً از اتاق بیرون اومد و درحالی که متحیر به ماشین توی دستم نگاه می‌کرد، لبخندی زد و اشاره کرد تا بازش کنم.

اخم کمرنگی روی پیشونی‌ام نشوندنم و درحالی که ماشین رو عقب می‌کشیدم لب زدم: حیفه مامان خراب میشه؛ نگه دار یادگاری ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.