پارت شصت و یکم :



نگاهش رو از ساره گرفت و به قیافه‌ی منتظر من دوخت؛ متوجه اینکه حرفم به شوخی جدی بود شد و با نفس عمیقی گفت: حسین هیچی‌اش نیست زری؛ ماشالله از تیپ و قیافه کم که نداره هیچ، خیلی هم از سرا سره. اما بچه‌اس، هنوز هجده سالش و پر نکرده؛ خاله باز ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.