پارت سی و هشتم :



خسته از این قایم موشک بازی‌ها سرم رو آروم تکون دادم و گفتم: باشه، ولی فردا باید دایی رو ببینم؛ نمی‌خوام کاری کنم که معراج توی دردسر بی‌افته.

اونم تایید کرد و درحالی که سعی داشت بلند شه لب زد: پس بگیر بخواب؛ چشم‌هات شده دو تا کاسه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.