مدیر معاون (عشق سریالی) به قلم نسترن قره داغی
پارت سی و هفتم :
فقط نگاهش کردم که تو جاش دراز کشید و همونطور که دستهاش رو باز میکرد با خنده گفت: بیا اینجا؛ صبح بلند شی همه چی یادت میاد.
بیحرف به سمتش رفتم که فورا تو جاش نیم خیز شد و حرصی گفت: لامپ رو خاموش کن نیاز!
دوباره بدون اینکه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Meerkat
00رمان خیلی خوبیه ولی ما ی بچه چهارساله داریم هنوز به مترجم نیاز داره میثم چجوری مث بلبل حرف میزد