پارت سی و پنجم :



فقط چپ چپ نگاهش کردم که ثمر حرصی گوشه‌ی لباس میثم رو گرفت و همون‌طور که به طرف خونه‌اش می‌کشید لب زد: نیوفت! خواهشا راه نیوفت، بیا برو خونتون از وقت خوابت گذشته.

میثم بازور خودش رو از دست ثمر نجات داد و با خنده خواست حرفی بزنه که ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.