مدیر معاون (عشق سریالی) به قلم نسترن قره داغی
پارت سی و چهارم :
به جز چشم غره حرکت دیگهای نکردم و به اونها چشم دوختم که مامان آرمان هم متقابلا لبخند زوری زد و همونطور که دست مامان معراج رو توی دستش میگرفت زمزمه کرد: نیاز جان انقدر برای من عزیزه که حد نداره؛ شما خیلی خوش شانسید که همچین عروسی نصی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اتنا
30چه قافیه ای شد 😂😂ایول داداش داری داه میوفتی یواش یواش😂