پارت بیست و سوم :



متعجب از حرفش چشم‌هام رو گرد کردم و ترسیده لب زدم: نه تو رو خدا شیما؛ این دیوونه میوونه است می‌ذاره میره ها!

گوشه‌ی لبش رو آروم کج کرد و همون‌طور که شیرینی‌اش رو گاز می‌زد گفت: نگران نباش! این آقا معراجی که من امشب دیدم آتیشش تنده ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.