تنها گناه ام مادر بودن است به قلم نسترن قره داغی
پارت بیست و هفتم :
آرمان سرش رو آروم به نشونهی آره تکون داد و همونطور که کفشهاش رو در میآورد تا داخل خونه بشه لب زد: اینا که مهم نیست آقا حسین؛ بریم داخل بیشتر با هم آشنا میشیم!
یه با اجازهی کوتاه گفت و خواست داخل بره که حسین عصبی بازوش رو گرف ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هدی
۱۴ ساله 20قطعا کار آمینه چون به زری هم گف باید با پسرت آشنا شم!