پارت بیست و هفتم :



آرمان سرش رو آروم به نشونه‌ی آره تکون داد و همون‌طور که کفش‌هاش رو در می‌آورد تا داخل خونه بشه لب زد: اینا که مهم نیست آقا حسین؛ بریم داخل بیشتر با هم آشنا می‌شیم!

یه با اجازه‌ی کوتاه گفت و خواست داخل بره که حسین عصبی بازوش رو گرف ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.