پارت هجده :



متعجب از حرفش چشم‌هام‌ رو گرد کردم و با انگشت به داخل پذیرایی اشاره کردم و گفتم: مامان بزرگت نیاز رو می‌شناسه؟ 

سرش رو به نشونه‌ی نه بالا انداخت و همون‌طور که بی‌سر و صدا از داخل پارچ روی میز برای خودش آب می‌ریخت گفت: نه اون‌طوری، ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.