پارت نوزده :



#معراج 



کلافه از صدای موزیک و تجمع آدم‌های دور و برم، لپ‌هام رو باد کردم و سرم رو به مشتم تکیه دادم که با سقلمه مامان بادم خالی شد و نگاهم سمتش برگشت؛ حرصی دست‌هاش رو مشت کرد و همون‌طور که چپ چپ نگاهم می‌کرد گفت: نکن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.