پارت شانزده :

صبح حسین زودتر از همیشه از خواب بلند شد و همون‌طور که بند و بساطش رو برمی‌داشت، خیلی سرسنگین از خونه بیرون رفت.

منم دلگیر و کلافه از اتفاق پیش اومده، هول هولکی خودم و رضا رو آماده کردم و فورا از خونه بیرون زدم.

جلوی در با یکم تعلل رضا رو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.